رمان آتیه | دختر جنوب

نورا برهان

کاربر جدید
کاربر
عضویت
13/11/22
ارسال ها
1
Credits
16
ریال
0ریال
. ﷽ .


رمـــــانــــ آتـــــــــیـــــهـــ

به قلم : دختــــر جــــنوب

خلاصه:

امیریل ناباور به چشم‌های محرمش خیره شد !
باورش نمی‌شد چه چیزی شنیده است، در یک لحظه خون جلوی چشم‌هایش را گرفت.
محکم گلوی دخترک روبه‌رویش را با یکی از دستانش گرفت و فریاد زد:
- زنده‌ات نمیزارم آتیه ! به قرآن قسم اگه زنده‌ات بزارم، چه غ.ل.ط.ی کردی؟ چشم منو دور دیدی که رفتی گو..ه بزرگ‌تر از خاندانت خوردی؟
و بلندتر فریاد زد.....
 

موضوعات مشابه


بالا